«تنهایی استراتژیک ایران»؛ نفرین جغرافیا یا انتخابی برساخته و خودخواسته – جمهورآنلاین

به گزارش جمهور آنلاین، «کوروش احمدی» دیپلمات پیشین ایران در سازمان ملل متحد و تحلیلگر مسائل بینالملل در نشست «تنهایی استراتژیک ایران: واکاوی ایده تنهایی استراتژیک ایران با نمونه جنگ دوازده روزه» که در دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران برگزار شد، گفت: «تنهایی استراتژیک، امری برساخته و خودخواسته است. یعنی یک کشور، آگاهانه یا ناآگاهانه، سیاستهایی را اتخاذ کرده که نتیجه آن، وضعیت انزوا و تنهایی است. در اینجا میتوان به کره شمالی اشاره کرد. در منطقه شرق آسیا، کره جنوبی یکی از معدود کشورهایی است که پیمان دفاعی رسمی با ایالات متحده آمریکا دارد. ژاپن نیز، که در همان منطقه واقع شده، در چارچوب اتحاد نظامی با آمریکا قرار دارد و از چتر هستهای آن بهرهمند است. اما کره شمالی از چنین حمایتی برخوردار نیست و بهلحاظ استراتژیک تنهاست.»
متن کامل سخنرانی کوروش احمدی به شرح زیر است:
در مورد «تنهایی استراتژیک»، طی سالهای اخیر این بحث در ایران به شکل گستردهای مطرح شده؛ تا حدی که در هیچ جای دیگری از جهان چنین وسعتی از بحث را درباره آن شاهد نبودهایم. در ارتباط با کشورهای دیگر نیز گهگاه اشاراتی به این موضوع شده، اما به هیچ وجه قابل مقایسه با حجم و عمق مباحثی که در ایران ذیل این عنوان صورت گرفته، نیست.
در کنار ایده تنهایی استراتژیک، ایده دیگری نیز مطرح است که آن را میتوان «تنهایی ژئوپولیتیکی» نامید. با این حال، در ایران و در بحثهایی که پیرامون این موضوع جریان داشته، کمتر به این مفهوم پرداخته شده است.
اگر بخواهیم تنهایی استراتژیک را بهصورت ساده تعریف کنیم، بر اساس پژوهشهای انجامشده، از جمله آثار آقای دکتر مصباحی و آقای رئیسینژاد، میتوان گفت: تنهایی استراتژیک به معنای فقدان متحد، یا نداشتن دوستی است که بتوان در مواقع بحرانی و بهویژه در شرایط تهدید مسلحانه بر او اتکا کرد. از آنجا که این نوع تنهایی در بستر استراتژی معنا پیدا میکند، حضور عامل انسانی و کنشگر (agent) نیز ضرورتاً در این بحث وارد میشود. به این معنا که این وضعیت، لزوماً محصول اجبارهای جغرافیایی یا تاریخی یا هویتی نیست، بلکه حاصل انتخاب و طراحی یک استراتژی توسط کارگزاران یک نظام سیاسی است.
تنهایی استراتژیک به معنای فقدان متحد، یا نداشتن دوستی است که بتوان در مواقع بحرانی و بهویژه در شرایط تهدید مسلحانه بر او اتکا کرد. این وضعیت، لزوماً محصول اجبارهای جغرافیایی یا تاریخی یا هویتی نیست، بلکه حاصل انتخاب و طراحی یک استراتژی توسط کارگزاران یک نظام سیاسی است. در مقابل، تنهایی ژئوپولیتیکی ناظر به موقعیت جغرافیایی یک واحد سیاسی است؛ اینکه آن کشور در چه منطقهای قرار دارد، آیا دوستان و متحدانی در اطراف خود دارد یا خیر، و آیا میتواند در برابر تهدیدات منطقهای روی آنها حساب کند یا نه. همچنین، باید بررسی کرد که منطقهای که این کشور در آن زندگی میکند، آرام است یا دستخوش تنشهای دائمی و ساختاری.
بنابراین، تنهایی استراتژیک، امری برساخته و خودخواسته است. یعنی یک کشور، آگاهانه یا ناآگاهانه، سیاستهایی را اتخاذ کرده که نتیجه آن، وضعیت انزوا و تنهایی است. در اینجا میتوان به کره شمالی اشاره کرد. در منطقه شرق آسیا، کره جنوبی یکی از معدود کشورهایی است که پیمان دفاعی رسمی با ایالات متحده آمریکا دارد. ژاپن نیز، که در همان منطقه واقع شده، در چارچوب اتحاد نظامی با آمریکا قرار دارد و از چتر هستهای آن بهرهمند است. اما کره شمالی از چنین حمایتی برخوردار نیست و بهلحاظ استراتژیک تنهاست.
نمونه دیگر را میتوان در فرانسه دوره ژنرال دوگل یافت. در آن دوران، فرانسه استقلالطلبی بیشتری از ناتو و آمریکا نشان داد و حتی از فرماندهی یکپارچه ناتو نیز خارج شد. یا مثلاً فنلاند و سوئد: تا پیش از پیوستن فنلاند به ناتو، میشد نوعی تنهایی برساخته را در سیاست خارجی فنلاند مشاهده کرد؛ انزوایی که محصول انتخابهای سیاسی خاص آن کشور بود.
در مقابل، در بحث تنهایی ژئوپولیتیکی، بهعنوان نمونه میتوان به موقعیت هند اشاره کرد. هند در غرب با پاکستان و در شرق با چین همسایه است؛ دو کشوری که طی ۷۰ تا ۸۰ سال گذشته همواره یا رقیب جدی هند بودهاند یا در حالت تقابل با آن قرار داشتهاند. در چنین شرایطی، میتوان از نوعی تنهایی ژئوپولیتیکی برای هند سخن گفت. یا درباره کره شمالی، باید گفت که این کشور هم دچار تنهایی استراتژیک است و هم ژئوپولیتیکی. در مورد صربستان و اسرائیل هم همینگونه است. اسرائیل، بهدلیل احاطهداشتن با کشورهای عربی، نمونه بارزی از تنهایی ژئوپولیتیکی است.
اما پیش از آنکه به خوانشهای دکتر مصباحی و دکتر رئیسینژاد از این مفاهیم بپردازیم، لازم است نکتهای را تأکید کنم: به باور من، نه تنهایی استراتژیک و نه تنهایی ژئوپولیتیکی، هیچکدام وضعیتی دائمی و تغییرناپذیر نیستند. این مسئله بسیار مهم است. حتی تنهایی ژئوپولیتیکی، علیرغم آنکه بر جغرافیا مبتنی است، نمیتواند امری همیشگی باشد.
علت این امر، در ذات مفهوم ژئوپولیتیک نهفته است. ژئوپولیتیک، یعنی تأثیر متقابل جغرافیا و سیاست. این سیاست، برآمده از «انتخابهای سیاستی» (policy choices) نظام سیاسی در یک مقطع زمانی خاص است که خود تحت تأثیر ویژگیهای جغرافیایی قرار دارد. اما این انتخابها از نظامی به نظام دیگر، از دورهای به دوره دیگر و از شرایطی به شرایط دیگر تغییر میکنند. در نتیجه، ژئوپولیتیک نیز دگرگون میشود.
نه تنهایی استراتژیک و نه تنهایی ژئوپولیتیکی، هیچکدام وضعیتی دائمی و تغییرناپذیر نیستند. این مسئله بسیار مهم است. حتی تنهایی ژئوپولیتیکی، علیرغم آنکه بر جغرافیا مبتنی است، نمیتواند امری همیشگی باشد. برای نمونه، پایان جنگ سرد تأثیر شگرفی بر ژئوپولیتیک جهانی و منطقهای گذاشت. یا تغییرات در روابط خصمانه میان کشورها؛ ایران پس از کودتای ۱۹۵۸ عراق و رویکار آمدن عبدالکریم قاسم، وارد یک دوره خصومت با عراق شد که در دهه ۱۹۷۰ به آستانه جنگ رسید. در دوره جمهوری اسلامی نیز این خصومت به جنگ انجامید. اما تحولات بعدی در عراق، ساختار قدرت را دگرگون کرد و موجب تغییر در ژئوپولیتیک منطقه شد.
یا بهعنوان مثال، توسعه اقتصادی کشورهای شورای همکاری خلیج فارس، بهویژه امارات و عربستان، در چند دهه اخیر، تأثیر مستقیم بر ژئوپولیتیک منطقه داشته است. تغییر در استراتژیهای نظامی، تحولات ایدئولوژیک، و دگرگونی روندهای نظری نیز از جمله عواملی هستند که ژئوپولیتیک را تغییر میدهند.
برداشت ایشان از تنهایی استراتژیک، مبتنی بر برساختهبودن آن است. ایشان با تمرکز بر دوره بعد از انقلاب اسلامی و سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، معتقد است که سیاستهایی چون شعار «نه شرقی نه غربی»، عدم اتحاد با قدرتهای فرامنطقهای، و ناتوانی یا عدم تمایل برای ایجاد اتحادهای نظامی با کشورهای منطقه، ایران را بهسوی نوعی تنهایی استراتژیک سوق داده است. این تحلیل نه مبتنی بر جبر جغرافیایی است، نه تاریخگرایانه و نه تمدنی. اگرچه از عناصر ژئوپولیتیکی بیبهره نیست، اما تمرکز اصلیاش بر کنشگری مقاومتی است.
در دیدگاه دکتر مصباحی، فرهنگ استراتژیک عاشورایی، تکیه بر محور مقاومت و گروههای همسو، و عدم اتکا به شرق و غرب، دلایل اصلی تنهایی استراتژیک ایران هستند. او سه مؤلفه را مطرح میکند: نخست، قدرت نظامی و رویکرد زورمدارانه؛ دوم، هنجارهای اجتماعی که در قالب فرهنگ عاشورا نمود مییابند؛ و سوم، توسعه اقتصادی که ایران در آن ضعف دارد. از اینرو، تمرکز سیاست خارجی ایران بیشتر بر مؤلفههای اول و دوم بوده است. در مجموع، تحلیل ایشان چارچوب نظری قابل اتکایی برای فهم سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران ارائه میدهد.
اما در مقابل، خوانش دکتر آرش رئیسینژاد کاملاً متفاوت است. او تحلیلی ذاتگرایانه، ایرانشهری و مبتنی بر جبر جغرافیایی ارائه میدهد. بهوضوح، تحت تأثیر اندیشههای مرحوم سیدجواد طباطبایی است که بر استثناگرایی ایرانی و لزوم نظریهپردازی خاص برای ایران تأکید داشت.
آقای رئیسینژاد، تنهایی استراتژیک ایران را به سراسر تاریخ ایران تعمیم میدهد و آن را مبتنی بر «نفرین جغرافیا» میداند. در مقالهای که اخیراً منتشر کرده، بارها این تعبیر را به کار میبرد و ایران را در موقعیتی میبیند که در «نزدیکی خطر» قرار دارد. اشاره او به حضور قدرتهایی چون شوروی، روسیه یا آمریکا در مجاورت ایران است. بهزعم او، ایران همواره به دلیل جغرافیای دشوار و آسیبپذیر، قربانی تهاجمات خارجی بوده است.
افزون بر این، آقای رئیسینژاد عوامل فرهنگی ـ هویتی را نیز به این تحلیل اضافه میکند: فارس بودن، شیعه بودن، و زندگی در میان ترکها، عربها و سنیها، از نظر او عواملیاند که به انزوای استراتژیک ایران دامن زدهاند. در نتیجه، حمایت ایران از گروههای محور مقاومت در خارج از مرزها، تلاشی است برای مقابله با این انزوا و ایجاد عمق استراتژیک.
در مجموع، تفاوت اساسی میان این دو دیدگاه آن است که تحلیل دکتر مصباحی، یک چارچوب نظری تحلیلی برای بررسی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران فراهم میکند، در حالی که تحلیل آقای رئیسینژاد، یک روایت ایستا، ذاتگرایانه و تاریخمند از سرنوشت ایران است؛ روایتی که تنهایی استراتژیک را نه بهعنوان انتخاب سیاسی، بلکه بهمثابه سرنوشت محتوم تاریخی و جغرافیایی ایران تبیین میکند.
Source link